♥عاشقانــه♥سلطان غـ ـــم♥

آخرین سنگر سکوته! خیلی حرفا گفتنی نیست!


دیشب کابوس دیدم و باز هم کابوس


این خواب ها که حکایت درد و تنهایی


من و زجرم در گذشته هاست شاید


دور شاید نزدیک و اینچنین به درد می آید قلبمو روحم.


در خوابم دیدم که ملکه شدم ملکه ی تنهاییی


و قلبم از سینه بیرون آمد و زخم هایش عمیق و عمیق تر شدند


زیر دستان چموش به ظاهر زیبای مرگ کتک میخورم


و دستی دیگر مرا به نوازش کشانده بود


نوازشگرم را فراموش نمیکنم حتی در خواب


تنها اسمی که میتوان برای اوگذاشت تنهایی بود


و هست


دستان من در خواب خون آلود بود


اما چرا من که قاتل نبودم


آن دستان چموش مرا به محاکمه کشاند

نبه محکمه ای که هیچ کس دفاع گر من نبود


و در اخر من محکوم به مرگ شادی هایم شدم


شادی هایی که من قاتلش نبودم

 

درد دل نوشت :

 

زندگی تفسیری از بودن وزیستن ماست

 

 

 

اما تفسیر تنهایی و در کنارش تفسیر درد


و

زخم و شکست را کی میتوانداثباتش کند


اثبات اینها تنها با بودن ادم هایی چون من

 

و امثال من ثابت شدنیست

♥نســـــــــــیم♥



 

                                                                            

نوشته شده در سه شنبه 25 بهمن 1390برچسب:,ساعت 23:46 توسط نســــــــــیم| |

قالب : بلاگفا